19/07/2010
امشب از هجران مولا محشر کبری بود
واماما واماما در جهان بر پا بود
خانه مولا بود بیت الحزن از آه وغم
اهل بیتش در عزایش سر بزانوی الم
دیده گریان سینه بریان تعزیت گویند بهم
از فراقش قد هر یک چون کمان گردیده خم
از غم احوال هر یک عالمی غوغا بود
قامت سروحسن از داغ بابا تا شده
وا مصیبت مجتبی بی یاور وتنها شده
دیده زار حسین خونبار چون دریا شده
از غم درد یتیمی رفدشان یلداشده
زین مصیبت در جنان خونین دل زهرا بود
آه وواویلا که امشب یاوران یکسر همه
حضرت عباس وعبدالله با جعفر همه
شمع دل خاموش باشند از غم حیدر همه
امشب است شام غریبان بهر یکدیگر همه
وا علی واعلیا ذکرشان گویا بود
ای دریغا ما بسر مهر درخشان داشتیم
جسم وجان باب خود از جان وجانام داشتیم
عندلیب نغمه خوان اندرگلستان داشتیم
پیش از این در بزممان شمع شبستان داشتیم
امشب از شمع شبستان دست ما کوتا بود
قبرش خالی شود آخر بچشم زار ما
خاطرش کی میرود از خاطر افکار ما
زینب مضطر پریشان از غم بابا بود
از فراق هجر حیدر ما بر در بود
دیده گریان وپریشان زینب مضطر بود
ام کلثوم حزین از غصه در آذر بود
یک جهان اندوه وغم در خانه ی حیدر بود
امشب اندر خانه ی مولا غم عظمی بود
خانه اش بین الحزن باشد زغمهای علی
از رمین تا به فلک بر پاست غوغای علی
در عزای سینه سوزش خون دل دریا بود
13/12/2009
موسم آه وافغان آمد اربعین شهیدان آمد
زمانه همدم تاب وتب رسیده جان عالم بر لب
بر سر قبر یاران زینب دیده گریان ونالان آمد
کربلا چون گلستان باشد لاله زار شهیدان باشد
مرقد شرزه شیران باشد خرم ولاله پوشان آمد
قافله داغ یاران دیده اسیران با تن رنجیده
آسمان ابر پوشیده از غم نوجوانان آمد
شد بپا شور محشر بر پا بر مزار عزیز زهرا
به قبر اکبر مه سیما ام لیلا پریشان آمد
نوای غم به عرش اعلا کربلا سر به سر شد غوغا
به گوش از دشت وکوی صحرا واابای یتیمان آمد
الامان غریبان آید صوت جانسوز طفلان آید
بوی خون شهیدان آید تازه دیدار یاران آمد
منم زینب حسین جان سلامم بر شهیدان
تو فرزند دلیر امیر المؤمنینی
به گاه رزم وپیکار حماسه آفرینی
منور قلب تاریخ سپه سالار دینی
شدی در خون شناور براه عشق وایمان
سلام ای سرزمین بلا ویاد یاران
تجلی گاه نورم وگلستان شهیدان
مزار وبارگاه وفاداران پیمان
به قلب ظلم وبیداد چو خورشید درخشان
برادر جان ز بعدت شدم من زار ومضطر
ز بیداد دژخیمان شدم بی یار ویاور
روا کردند ستمها با ولاد پیمبر
رقیه شد در این ره شهید از جور وطغیان
اگر که با خون خود تو حق را کردی یاری
نمودم در راه شام اسیران را دلدری
عدو را رسوا کردم به بزم سوگواری
لقای ما به محشر سرای باغ رضوان
شده وارد دشت کرببلا قهرمان زینب
سر قبر سالار دین زینب عقده ها داره
ز شام بلا بر زبان گوئیا شکوه ها دارد
شکسته کمر زین مصیبت شور ونوا دارد
حقیقت طلب مایه ی افتخار زمان زینب
کجا میرود سر ونو رسته اش اصغرش از یاد
علی اکبر مه لقا قامت قاسم داماد
مه هاشمی منسب عباس آن کشته ی بیداد
به سینه زنان قهرمان صبر جهان زینب
تو ای کربلا مکتب زنده ی قلب تاریخی
تو برکنده ی ریشه ی ظلمت ازین ((وبیخی
پیام آور نهضتت گشته روشن روان زینب
اگر قامت سرو مولا ززین بر زمین افتاد
اگر یاورانش شدند گشته ی راه عدل وداد
ولیکن کجا اهل حق را رود کربلا از یاد
شده زنده این مکتب از کار نیکو بیان زینب
نموده اسیران راه وفا را پرستاری
به خونجگر جمله ایتام را داده دلداری
شکیبازن وروح آئین حق مهربان زینب
نزدیک شد کرببلا عمه جان زینب
این شمیم دلربا با عود است یا عنبر در فضا یکسر
یا که بگذشته صبا از طره ی اکبر کایدم دربر
مژده وصل است بر لیلای غمپرور تا که آن مضطر
گردد زقید غم رها عمه جان زینب
فاطمه ای نو عروس قاسم داماد شو زغم آزاد
رنج وغم باید که اکنون تو بری از یاد تا شوی دلشاد
صبر وشکیبایی نما عمه جان زینب
عمه جان یا ام کلثوم ای به محنت یار تازه شد دیدار
بوی عمویم ابا الفضل آید ای افگار دیده ام خونبار
کو کنار علقمه خفته تن صد پار راحت از این دار
دستانش از پیکر جدا عمه جان زینب
ای رباب این قدر از بهر علی اصغر ناله منماسر
کآورد ایندم صبا بویش ترا در بر زان گل احمر
گرسه شعبه تاوکی بدریده اش حنجر غم مخور دیگر
شد سوی کانون بقا عمه جان زینب
نجمه را بر گو ز عبدالله شمیم آید خوش نسیم آید
بوی عطر از کوی آن در یتیم آید دل الیم آید
در خون خود زد دست وپا عمه جان زینب
عمه عمه بوی بابایم حسین آید از سوی صحرا
بوی عطر از خاک مقتول سنین آید تازه شد دلها
مژده وصل شفیع عالمین آید شد برون غمها
آید شمیم جانفزا عمه جان زینب
ای کشته ای که در دل خاک آرمیده ای
از اهل بیت بی کس خود دل بریده ای
بردار سر زخاک ودمی ترک خواب کن
آخر مگر خواهر زارت چه دیده ای
خاموش خفته ای ونمیگوئیم جواب
چون بخت من چرا بتراب آرمیده ای
آیا حسین من توئی ای کشتی نجان
اینک بگل نشستی ودر خون تپیده ای
حق داری ارخموش فتادی یا حسین
زیرا ز شوق شهد شهادت چشیده ای
راحت بخواب در لحد ای حجت خدای
دلشادزی که خوب بمطلب رسیده ای
راحت شدی ز رنج ومشقات روزگار
روزی چو روز خواهر زارت ندیده ای
ذاکر خموش باش از این شرح جانگداز
قد فلک زبار مصیبت خمیده ای
ای عالمیان باید عزا از سر آید کی رهبر آید
شاید خبری از ولی عصر بیاید کی رهبر آید
ای اسوه ی تقوی وشرف فخر غریبان ای مظهر ایمان
اسلام شد از کارتو پاینده بدوران ای معنی قرآن
آمده آن زینب زار با شور وافغان
بر سر قبر حسین شاه شهیدان
ای نام تو زینب زبانها احوال تو زیب داستانها
پرورده ی مهددوش احمد پیغمبر آخر زمانها
بنمود خدا ترابه جنت در مرتبه سید جوانها
بر پا شده منبر عزایت از روز ازل در آسمانها
در معرض ابتلای کونین شد کارتو فوق امتحانها
از سطح زمین بعرش اعظم پیوسته زماتمت فغانها
جان در ره حق فدا نمودی تا شد به فدائی تو جانها
گریان بتو وحشیان صحرا تا حشر چو مرغ آشیانها
دارند جهان ز سینه ی تنگ برناوک ماتمت نشانها
سیلاب غم تو گشت تا حشر ویران کن جمله خانمانها
ای بی کس وآشنا حسینم لب تشنه وسر جدا حسینم
میرسم از شام غم با چشم گریان ای پدر
با دو صد رنج ومحن با آه وافغان ای پدر
ای خوش آنروزی که وارد میشدم در کربلا
سایه ی تو بر سرم بود وجوانان ای پدر
هیچ میدانی چه ها بر ما رسید از کوفیان
در ره شام خراب از ظلم عدوان ای پدر
گه دویدم پا برهنه در میان خاروخس
گه فتادم از شتر اندر بیابان ای پدر
گر نمودم گریه بر تو میزدندم کعب نی
روز وشب بودم پریشان من ز هجران ای پدر
شب نمی خوابیدم از سر ما میان خیمه گه
روز اندر آفتاب گرم وسوزان ای پدر
یک طرف سوز عطش بردم ز تن صبر وقرار
تشنه لب من این سفر بردم بپایان ای پدر
چون شدم وارد به شام از کینه ی ظلم یزید
داد اول منزلم در کنج ویران ای پدر
بعد از آن ما را ببردی مجلس نا محرمان
در میان شامیان همچون اسیران ای پدر
میزدی چوب جفا لعل لبانت را یزید
تا نماید خون دل زار یتیمان ای پدر
ذاکرا آتش گرفته قلب ذرات جهان
چون بگفت آن طفل با فریاد وافغان ای پدر
رسیدم بکویت برادر حسین جان
بقربان رویت برادر حسین جان
نبودم اگر مدتی در بر تو
دلم بود سویت برادر حسین جان
زباد صبا بر مشامم رسیدی
بهر لحظه بویت برادر حسین جان
ندارند ومهلت که آبی بریزم
من اندر گلویت برادر حسین جان
به هر مجلس ومحفل ای جان خواهر
کنم جستوجویت برادر حسین جان
شود خاک غم بر سرم گر نمایم
بخبر گفتگویت برادر حسین جان
ز شام غم انجام وآیم بخواری
در ایندم بسویت برادر حسین جان
دریغا که داریم واندر دل خود
همه آرزویت برادر حسین جان
بود این غم وحزن وآمال ذاکر
که آید بسویت برادر حسین جان
سبط پیغمبر ای حسین جانم
وارث حیدر ای حسین جانم
اربعینت یا ماتم عظمی
آمده از شام زینب کبری
خون زغم بارد دیده ی زهرا
ای مه انور ای حسین جانم
ای به خون خفته تشنه لب بی سر
مظهر ایمان شاه بی لشکر
زیب آغوش ودوش پیغمبر
شافع محشر ای حسین جانم
پاره ی جان وقلب زهرائی
شمع بستان آل طاهایی
وارث حیدر ای حسین جانم
السلام ای گل باغ ایمان ای حسین جان
زینبت آمد از شام ویران ای حسین جان
کشته ی تشنه لب از قفایی
شاه بی لشکر کربلائی
مظهر لطف ونور خدایی
ای شهید ره دین وقرآن
وارث مکتب انبیایی
زیب گلزار آل عبایی
افتخار شه لافتایی
نور حقی وشاه شهیدان
دیده بگشا وبین حاصل ما
عقده ها باشد اندر دل ما
کنج ویرانه شد منزل ما
ای سر افراز تاریخ دوران
ای حسین جان
به دشت کربلا زینب رسیده
ز داغ اقربا قدش خمیده
زبانش در خروش وا حسینا
پریشان وگریبانش دریده
به عباس دلاور گو که ایندم
رسید از راه کلثوم خمیده
به قاسم ده خبر در حجله ی گور
که آ نوعروس غم رسیده
بگوشم آید از گهواره ی خاک
صدای اصغر در خون تپیده
سر قبر پدر اکنون سکینه
رسد چون مرغ بال وپر بریده
بجای اشک زین ماتم شب وروز
گهر بار از غم اکبر زدیده
***
ای روی تو شمع محفل ما
زد داغ تو شعله بر دل ما
رفتی وزرفتن تو گردید
درد وغم وغصه مایل ما
ای زینت آغوش پیمبر
بین گردن در سلاسل ما
ای ملک امامت از تو آباد
شد کنج خرابه منزل ما
ای نور دودیده اشک دیده
گر دیده پس از تو حاصل ما
مه را چکنم کنون برنی
شد مهر رخت مقابل ما
این رأس منیر توست برنی
یا ماه به پیش محفل ما
شد زورق دل غریق در گل
گمگشته طریق ساحل ما
این نیم نفس که مانده در تن
گر دیده ز مرگ حایل ما
زد شعله بجان دشمن ودوست
فریاد وفغان بسمل ما
حسین جان آمدم از شمان اکنون بهر دیدارت
ز جا بر خیز احوالی بپرس از خواهر زارت
مرا از کربلای تو بخواری برده اند کوفه
نمودند کوفیان در کربلا اموال ما غارت
زدند آتش تمام قتلگاه آل عصمت را
پریشان وحزین شد خاطر سجاد بیمارت
برادر اربعین آمد برایت آمده مهمان
بشیر حذلمی آمد که تا سازد خبر دارد
دو باره قسمت ما شد بیائیم کربلای تو
باستقبال زینب گو که تا آید علمدارت
مهار ناقه ی زینب فتاده دست نامحرم
باکبر گو پریشان شد دل لیلای افگارت
یتیم مجتبی قاسم عروسش آمده از شام
بگو بر سر سیه دارد عروس ماه رخسارت
رباب از من طلب دارد علی اصغر خود را
چه گوید در جوابش خوهر محزون وبی یارت
چگویم با خجالت من رقیه رفته از دنیا
خرابه جان سپرده این یتیم زار تبدارت