بیائید از حرم بیرون ز میدان اصغرم آمد
بیائید از حرم بیرون ز میدان اصغرم آمد
بیا ای مادر اصغر ز خیمه یک دمی بیرون
زخون او شده خوشبو زمین وآسمان گلگون
ز تیر حرمله گشته گلوی نازکش پاره
که اصغر شد را شده این دشت سوزان مهر وگهواره
بخواب ای طفل محبوبم تو در گهواره ات بابا
عزیز تشنه کامم ای فروغ دیده ی زهرا
گلوی پر ز خونت از نظاره چون کنم دیگر
بقربان تو بادا جان من ای غنچه ی پرپر
الا ای طفل مذبوحم بقربان تو گردم من
براه عشق وایمان عاقبت داغ تو دیدم من
بیا زینب که من دیگر ندارم تاب دیدارش
چکد خون همچو باران دمیدم از حلق خونبارش
نوگل احمر من غنچه ي پرپر من کودکم اصغر
نوگل احمر من غنچه ي پرپر من کودکم اصغر
طفلک بابا ماه تابانم ، ازغمت بارد آتش بجانم
پاره ي جان ونور چشمانم ، در جنان ذاکر تو ، فاطمه مادر من
کودکم اصغر
شد گلوي تو از کين دريده ، قدّ ما در از داغت خميده
خون چکان بهرت قلب سپيده
جان بقربان تو اي ، لاله گون پيکر من ، کودکم اصغر
مهر تو گشته آغوش صحرا ، کرده اي زين غم خون دل بابا
بدررخشانم کودک زيبا
بلبل خوش سخن ، باغ پيغمبر من ، کودکم اصغر
منتظر باشد خواهرت صغرى ، بهر ديدارت کرده او غوغا
ناله ها دارد از جور اعدا
خون دل ريزد از اين ، صحنه چشم تر من ، کودکم اصغر
از چه خاموشي مونس جانم ، تشنه لب بهرت زار ونالانم
تا کنم رسوا خصم نادانم
بهترين مدرک من ، هستي اي ياور من ، کودکم اصغر
آبي دهيد اي کوفيان اين کودک ششماهه را
آبي دهيد اي کوفيان اين کودک ششماهه را
اي بي مروت شاميان اي کوفيان بي حيا
عطشان نکرده اينچنين مهمان کسي غير از شما
منت نهيد اي مردمان بر سبط پاک مصطفي
آخر نه من اي ظالمان باشم عزيز مرتضي
اي نوگل پژمرده را يک قطره ي آبش دهيد
اين بلبل افسرده را از بحر سيرابش کنيد
بمصطفي ومرتضي اي قوم دون منت نهيد
اين طفل ناکرده گنه اي کوفيان بي حيا
کشتيد يارانم همه اي خلق از حق بي خبر
ديگر نمانده ياورم نه از برادر نه پسر
دانم ندارد گفتنش اي ملحدان ديگر اثر
ماندم غريب ودر بدر بي کس بدشت کربلا
اي بسته پر مرغ مرا بينيد کز سوز عطش
بر روي دست باب خود افتاده است مانند نعش
اولاد پيغمبر همه عطشان ونالان کرده غش
ناکرده تقصير وخطا اين شيرخوار حق نما
اي ذکر افسرده دل در کربلا گر بگذري
بيني بچشم دل همي افتاده جسم بي سري
غلتيده اندر خاک وخون صد پاره عريان پيکري
با کوفيان گويد همي آن افتخار اوليا