13/12/2009
میرسم از شام غم با چشم گریان ای پدر
میرسم از شام غم با چشم گریان ای پدر
ای خوش آنروزی که وارد میشدم در کربلا
هیچ میدانی چه ها بر ما رسید از کوفیان
گه دویدم پا برهنه در میان خاروخس
گر نمودم گریه بر تو میزدندم کعب نی
شب نمی خوابیدم از سر ما میان خیمه گه
یک طرف سوز عطش بردم ز تن صبر وقرار
چون شدم وارد به شام از کینه ی ظلم یزید
بعد از آن ما را ببردی مجلس نا محرمان
میزدی چوب جفا لعل لبانت را یزید
ذاکرا آتش گرفته قلب ذرات جهان
Comments »
No comments yet.. تا اکنون نظری یا پیشنهادی در نظر گرفته نشده .. لا توجد تعليقات أو آراء لحد الآن
RSS feed for comments on this post. | TrackBack URI