اشعار << عموی با وفایم ، من آخرین فدایم
عموی با وفایم من آخرین فدایم
در خیمه گه تا بانگ هل من ناصرت شنیدم
جان را سپر کردم بلایت را به جان خریدم
باید چو قاسم در رهت گردم فدا عمو جان
شیرین بود در خون تپیدن بر خدا عمو جان
آنگه که سوی قتلگه قاسم برادرم رفت
آه از درون خونجگر از دیده ی ترم رفت
اکنون که دشمن اینچنین با حضرتت ستیزد
باید که خون از بازوی عبداللهت بریزد
قتلگه شد حجله ی یادگار مجتبی
قتلگه شد حجله ی یادگار مجتبی
شور محشر شد بپا در زمین کربلا
یادگار زهر نوش ممتحن
شد سرا پا سرخ از خونش کفن
حیف از رخساره ی گلگون او
آه وافسوس از غم محزون او
عیش دامادی او شد مبدل بر عزا
گاه معراج است وسالار شهید
در مناجات است با حی مجید
از غم قتل جوانان سر به سر
ریزد از از چشمان ز غم خونجگر
ناله ی لب تشنگان میرسد از نینوا
آه وواویلا که با چشمان تر
میزند لیلا به سر بهر پسر
گاه هجران است وقتل شاه دین
در تزلزل گشت ارکان زمین
شور محشر شد بپا در زمین کربلا
خون فشان از دیده ختم الانبیا
در غم جانسوز یاران خدا
فاطمه صاحب عزا اندر جنان
مرتضى باشد به فریاد وفغان
کودکان بر سر زنان با نواب وا ابا
قاسم شتابان میرود روبه سوی میدان
قاسم شتابان میرود روبه سوی میدان
خواهد کند جان را فدا در طریق جانان
عشق خدا دارد به سر آن جوان رعنا
بهر دفاع از مکتب وحق شده مهیا
شده حیره از زیبائیش دیدگان اعدا
گوید که اذنم کن عطا ای حسین جان
مادرندیده حجله ی شادمانی او
افسوس رفت از کف برون کامرانی او
محروم عروسی از چهره ی ارغوانی او
شوری ز نو بر پا شده در میان یاران
آه ونوای کودکان بر سما رسیده
فریاد وبانگ العطش میشود شنیده
پشت فلک از داغشان چون کمان خمیده
در قلب وبر لبهایشان ذکر نام رحمان
در راه دین قربان شدن فخر وافتخار است
بهر شهیدان جنت حق در انتظار است
تنها امید عاشقان وصل کوی یار است
آید به گوش از خیمه ها خوشنوای قرآن
هنگامه ی معراج عشاق حق رسیده
جانها ز قید وبند زنجیر تن رهیده
گلبانگ تکبیر غریبان شود شنیده
کرببلا شد صحنه ی رزم کفر وایمان
ای عمو بر سر قاسم زوفا کن گذری
ای عمو بر سر قاسم ز وفا کن گذری
تا بروی تو کنم دردم آخر نظری
با همه لطف که در حق یتیمان داری
ز چه از حال من زار نگیری خبری
تا بزانو بگذاری سرم از مهر دمی
تا بری از دلم ای سرور جانبخش غمی
خوش بود گر به سرم رنجه نمائی قدمی
تا به پای تو نهم از پی دیدار سری
جانم از تن به سوی خلد شتابی دارد
لب خشکم هوس جرعه ی آبی دارد
روی نعشم گذری کن که ثوابی دارد
پیشتر زآنکه زند طایر جان بال وپری
ای عمو جان ستم لشکر کفار ببین
بی معینم به کف فرقه ی اشرار ببین
تیغ بر کف به سرم قاتل خونخوار ببین
ناله ام بر دل این قوم ندارد اثری
مانده ام جان عمو در بر دشمن تنها
شده صد پاره ز شمشیر تنم سر تا پا
حیف باشد که ز عدوان کشد این جور وجفا
هرکه مانند تو دارد عم والا گهری
ای عمو داد اجل خرمن عمرم بر باد
نو عروسم چو نماید ز من غمگین یاد
گو دگر وعده ی دیدار به محشد افتاد
گشت قاسم به سوی گلشن جنب سپری
ای عمو خیمه زده چتر بلا بر سر من
توتیا شد ز سم اسب ستم پیکر من
نفسی شوز پی دادن جان یاور من
تا بروی تو کنم در دم آخر نظری
قاسم شهيد از ظلم وجور اشقيا شد ، وقت عزا شد
قاسم شهيد از ظلم وجور اشقيا شد ، وقت عزا شد
در سينه دل آمد مرا از غم بفرياد
چون کردم از احوال ناکام حسن ياد
هرگز نديده کس بدوران تازه داماد
پوشد کفن جاي قبا بر قد شمشاد
اين واقعه در ابتلاي کربلا شد ، وقت عزا شد
چشم از عروس آن تازه ناکام حسن بست
سرشار از جام ازل سربرکف دست
روسوي عقبى شادمان بار سفر بست
او خوشدل وجمعي به محنت مبتلا شد ، وقت عزا شد
چون شد جوان مجتبى عازم بميدان
در خيمه ي آل عبا شد شود وافغان
عم گراميش حسين او را چنان جان
در برگرفت وبوسه زد آن چهرتابان
از بس روانشان اشک غم از ديده ها شد ، وقت عزا شد
رو کرد قاسم روسوي خصم ستمگر
گفتا کجا باشد روا اي شوم کافر
نوشند اسبان شما زين آب يکسر
خشکيده باشد کام اولا پيمبر
مهمان نوازي اينچنين رسم از کجا شد ، وقت عزا شد
گرم جدال ناکسان بدشاه بي يار
کآمد بگوشش ناله اي از قاسم زاد
عموتو ميباشي به اعدا گرم پيکار
قاسم ز سمّ مرکبان شد سينه صدپار
کن ياريم اي عم که جسمم توتياشد ، وقت عزا شد
يا رب بحق حرمت خون شهيدان
خاصه جوان مجتبى ناکام دوران
طوف جوارش کن نصيب ما محبان
از خالق ارض وسماوي حي سبحان
کز بهر او خون از دل وديده روا شد ، وقت عزا شد
قاسم بيا اندر برم ، اي نوجوان با وفا
قاسم بيا اندر برم ، اي نوجوان با وفا
در سيزده سال اي پسر بهرت ستمها ديده ام
تا مثل تو زيبا جوان با خون دل پرورده ام
بوده اميدم موسم پيري شوم بي درد وغم
اي روح واي ريحان من بين نوعروست در نوا
فقدان رويت اي پسر مام ترا مجنون کند
بعد تو مامت نوگلا چون روسوي هامون کند
داغ تو اي رعنا پسر يک عالمي محزون کند
با عشق وايمان کرده اي جانرا براه حق فدا
بر روي مهدت اي پسر شبها نخفتم تا سحر
بيچاره ومضطر شده بوده اميدم در نظر
گردي عصاي پيريم در اين ديار پر خطر
اينک کجا رو آورم اي کشته ي راه خدا
درد فراقت يک طرف درد اسيري يک طرف
خواهد کشد آخر مرا اي سروبستان شرف
روز وشبان از هجر ديدارت همي دارم شعف
بر سرزنم از داغ تو دارم فغان وناله ها
نايد بيادت قاسما آن زحمت شبهاي من
کردي فراموش آنهمه رنج ومشقّتهاي من
يکتن چسازم اينزمان گرديده ام دور از وطن
با نوعروست چون کنم اي نوجوان مه لقا
مادر چو بر اين حجله گاهت هرزمان سازم نظر
راضي به مرگ خود شوم يا کور
گورم اي پسر
زيبائي روي تو يادم آيد از هر رهگذر
کامي نديدي از جهان شد حجله ي عيشت عزا