آبي دهيد اي کوفيان اين کودک ششماهه را
اي بي مروت شاميان اي کوفيان بي حيا
عطشان نکرده اينچنين مهمان کسي غير از شما
منت نهيد اي مردمان بر سبط پاک مصطفي
آخر نه من اي ظالمان باشم عزيز مرتضي
اي نوگل پژمرده را يک قطره ي آبش دهيد
اين بلبل افسرده را از بحر سيرابش کنيد
بمصطفي ومرتضي اي قوم دون منت نهيد
اين طفل ناکرده گنه اي کوفيان بي حيا
کشتيد يارانم همه اي خلق از حق بي خبر
ديگر نمانده ياورم نه از برادر نه پسر
دانم ندارد گفتنش اي ملحدان ديگر اثر
ماندم غريب ودر بدر بي کس بدشت کربلا
اي بسته پر مرغ مرا بينيد کز سوز عطش
بر روي دست باب خود افتاده است مانند نعش
اولاد پيغمبر همه عطشان ونالان کرده غش
ناکرده تقصير وخطا اين شيرخوار حق نما
اي ذکر افسرده دل در کربلا گر بگذري
بيني بچشم دل همي افتاده جسم بي سري
غلتيده اندر خاک وخون صد پاره عريان پيکري
با کوفيان گويد همي آن افتخار اوليا