11/09/2013
عموی با وفایم من آخرین فدایم
افتد به خاک پایت دست ز تن جدایم
در خیمه گه تا بانگ هل من ناصرت شنیدم
تنهای تنها از حرم تا قتلگه دویدم
جان را سپر کردم بلایت را به جان خریدم
عبدالله یتیمم فرزند مجتبایم
باید چو قاسم در رهت گردم فدا عمو جان
ملحق شوم بر قافله ی شهدا عمو جان
شیرین بود در خون تپیدن بر خدا عمو جان
فیض شهادتم ده من عاشق لقایم
آنگه که سوی قتلگه قاسم برادرم رفت
هوش از سر وصبر از دل وروحم زپیکرم رفت
آه از درون خونجگر از دیده ی ترم رفت
تا همچو او براهت جانرا فدا نمایم
اکنون که دشمن اینچنین با حضرتت ستیزد
هل من معین گویی وکس بر یاریت نخیزد
باید که خون از بازوی عبداللهت بریزد
رنگین شود ز خونم رخسار ودست وپایم