دو چشمش بسته اما درد دارد يقينا بيش از اينها درد دارد بريز آب روان برسنگِ غُسلش ولي آرام اسما درد دارد . نسيم آرامتر خوابيده بانو مزن پروانه پر خوابيده بانو دگر رخصت نيازي نيست جبريل مزن ديگر به در خوابيده بانو . دوچشمت رابه دست بسته بستم تو را باحِق حِقی پيوسته بستم مبادا پهلويت خونين شود باز خودم بندِ كفن آهسته بستم . ندارم چاره با آهم بسازم فقط با درد جانكاهم بسازم زچوبي كه نشد گهواره باشد دوتا تابوت می خواهم بسازم