قاسم شهيد از ظلم وجور اشقيا شد ، وقت عزا شد
در سينه دل آمد مرا از غم بفرياد
چون کردم از احوال ناکام حسن ياد
هرگز نديده کس بدوران تازه داماد
پوشد کفن جاي قبا بر قد شمشاد
اين واقعه در ابتلاي کربلا شد ، وقت عزا شد
چشم از عروس آن تازه ناکام حسن بست
سرشار از جام ازل سربرکف دست
روسوي عقبى شادمان بار سفر بست
او خوشدل وجمعي به محنت مبتلا شد ، وقت عزا شد
چون شد جوان مجتبى عازم بميدان
در خيمه ي آل عبا شد شود وافغان
عم گراميش حسين او را چنان جان
در برگرفت وبوسه زد آن چهرتابان
از بس روانشان اشک غم از ديده ها شد ، وقت عزا شد
رو کرد قاسم روسوي خصم ستمگر
گفتا کجا باشد روا اي شوم کافر
نوشند اسبان شما زين آب يکسر
خشکيده باشد کام اولا پيمبر
مهمان نوازي اينچنين رسم از کجا شد ، وقت عزا شد
گرم جدال ناکسان بدشاه بي يار
کآمد بگوشش ناله اي از قاسم زاد
عموتو ميباشي به اعدا گرم پيکار
قاسم ز سمّ مرکبان شد سينه صدپار
کن ياريم اي عم که جسمم توتياشد ، وقت عزا شد
يا رب بحق حرمت خون شهيدان
خاصه جوان مجتبى ناکام دوران
طوف جوارش کن نصيب ما محبان
از خالق ارض وسماوي حي سبحان
کز بهر او خون از دل وديده روا شد ، وقت عزا شد